( 1111)مشرق او نسبت ذرات او |
|
نه بر آمد نه فرو شد ذات او |
( 1112)ما که واپس ماند ذرات ویایم |
|
در دو عالم آفتابی بی فیایم |
( 1113)باز گرد شمس میگردم عجب |
|
هم ز فر شمس باشد این سبب |
( 1114)شمس باشد بر سببها مطلع |
|
هم ازو حبل سببها منقطع |
( 1115)صد هزاران بار ببریدم امید |
|
از که از شمس این شما باور کنید |
مشرق او: مشرق آفتاب معنوى، موجوداتى است که در جهان است، و اگر نور آن آفتاب نباشد آن موجودات معدوماند.
نسبت ذرات او: یعنی نسبت حضرت حق با ذرات؛ رابطهْ او با اجزای عالم.
فئ : یعنی سایه.
آفتاب بىفى: که طلوع و غروب ندارد.
شمس: تعبیری از ذات حق است.
واپس ماند: مانده، ناقص، بىارزش. (اشاره به خود مىکند.)
سبب: وسیلت. و مقصود جست و جویى است که در طالب دیده مىشود، این جست و جو از برکت جاذبه مطلوب است. و چون توجهى کند، سالک را از دیگر چیزها مىبرد و به خود متوجه مىسازد.
حَبل: ریسمان.
مُنقَطع: بریده.
( 1111) مشرق او فقط نسبتى است که ذرات متعلق باو با او داشته و با نور او روشن شدهاند ولى ذات او نه از مشرقى بر مىآید و نه بمغربى فرو مىرود. ( 1112) ما که واپس مانده ذرات اوییم در هر دو جهان آفتاب بىسایه هستیم. ( 1113) عجب است باز من بىاختیار گرد شمس مىگردم؟. این سبب هم که مرا با شمس متصل مىکند از فرو جمال شمس است. ( 1114) آرى شمس بر تمام سببها آگاه و رشته آنها در دست او است و در عین حال رشته اسباب از او بریده شده و هیچ سببى باو رهبرى نتواند کرد؟.( 1115) من صد هزار مرتبه مأیوس شده و امیدم قطع گردید از چه کسى مأیوس شدم؟ از شمس این سخن را از من بپذیرید و باور کنید
حضرت حق، در رابطهای که با اجزای هستی دارد، همیشه طالع است. باز کسی که برخودار از این مشرق الهی است، میگوید: ما که کم ارزشترین ذراتی هستیم که نور خدا بر ما میتابد، با این حال، همیشه میدرخشیم و هیچ چیز بر ما سایه نمیافکند. مولانا میگوید: شگفتا که من دوباره گرداگرد خورشید حقیقت میچرخم! سبب این کار نیز همان شکوه و جلال خورشید حقیقت است. این خورشید، بر همهْ اسباب آگاه است و در عینحال نیز ریسمان اسباب، گاهی از آن خورشید گسسته میشود؛ زیرا پروردگار، هم سببساز است و هم سببسوز. مولانا میگوید: من هم یک ذرّهْ ناچیز هستی مطلقم و با این حال، گرد هستی مطلق میگردم و این گردش هم از شکوه و جلال حضرت حق است که ذرّات خود را در گرد خود به گردش میآورد. مولانا میگوید: بارها من از عنایت حق امید بریدهام، اما این قطع امید، امید مرا از او غافل نکرده است؛ زیرا نومیدی من هم مانند هر کار دیگرم فعل حق است و چون فعل حق است، پیوند مرا از حق نمیبرد.حاصل کلام اینکه مؤثر اصلى در جهان خداست. آن که دیده بینا دارد، اثر قدرت او را در همه چیز، از جمله در حرکت تن مىبیند و آن که در دیدن چنین قدرت ناتوان است در پى این و آن است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |